دنیای کوچک من

هر کسی از ظن خود شد یار من

دنیای کوچک من

هر کسی از ظن خود شد یار من

تابستان بیست و پنجم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نگران منی، به تو قرص دلم.



برای من نه فقط سایه های 13:57 دقیقه ی بیست و پنجم تیر ماه، بلکه تمام سایه ها به تو ختم می شود.

دزد لحظات

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاطرات

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بوسه



یکی از عادت های آقا را خیلی دوست دارم.

سر سفره ،وقتی غذا تمام می شود حتی اگر غذا شور شده باشد باز هم از مامان تشکر میکند و لفظ " خوشمزه بود" را به کار می برد.

بعد هم دعا می خواند و از خدا بابت تمام نعمتهایی که به ما ارزانی داشته تشکر می کند.

و خوب خواه ناخواه این عادت به ما فرزندانش هم سرایت کرده...عادت کرده ایم بدون ذکر خدا غذا را شروع نکنیم و بدون تشکر از او هم به پایان نبریم.

نمی دانم بگویم خوشبختانه یا متاسفانه من یک عادت دیگری هم دارم.

آخر شبها وقتی به قصد خوابیدن در رختخواب دراز می کشم و لامپ ها خاموش می شود، شروع می کنم به مرور اتفاق ها و از خدا بابت تمام آن ها تشکر میکنم.

تشکر بابت سایه ی پدر و مادری که بالای سرم است، آرامشی که داشتم، تن سالمی که داشتم، قدرت مالی ای که داشتم، دوستان مهربان و بستگان خوبی که داشتم ، عشقی که در دلم است و....

و در آخر هم یک بوس هوایی برای خدا می فرستم و می خوابم

اما همیشه این بوسه که فرستاده می شود صدای خنده از گوشه و کنار خانه می آید که امینه دوباره دز عاشقیتش زده بالا و به اسم خدا معلوم نیست برای چه کسی ماچ می فرستد و با ما به از این باش که با خلق جهانی و از این حرف ها...

این ها را نوشتم تا بگویم ننه لیلا در این چند شبی که کنارش خوابیدم متوجه ی این بوس ها شده و گزارش آن را به مامان داده و خواسته برای جلوگیری از به گناه افتادن بنده زودتر مرا شوهر دهند و کلی مایه ی انبساط خاطر مامان گشته.

ببین یک بوس چجوری منو تا پای شوهر دادن فرستاد.